در سرابِ انتظار به خودم آمدم از تنهایی میان هجومی از نیامدن‌ها. که گره خورده بودند به چشمانم! چه بیهوده‌‌‌است تمنای چشمانی که آشیانِ نگاهش، تاریکی‌ست باید در خودم مقصدی شوم، نامعلوم! ناپیدا در سکوت و پنهان در فراموشی. آخ، که چه زجر شیرینی‌ست، فراموشی‌. یادت برود. یادت بروند! فراموش کنی که بودنت را مفت از دست داده‌ای خواستنت را منت ندانند در اصرار اصرار به زنجیر شدن در دیگری حتا اگر هزار تکه‌ات کرده باشند در خودشان چه گواراست که آخرین باشی انعکاس

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فناوری اطاعات و ارتباطات وبلاگ تحقيقاتي متالورژي David توربین دندانپزشکی مطالب طنز!!!خنده بازار!!! Kelli best-sites گردشگري James خط مشی گذاری عمومی